- ۰ نظر
- ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۳:۲۵
بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند
تا تو را در آغوش بگیرم
تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینیات کم نمیکند
همیشه چای میخوری و شعر میخوانی
صدای تو دلتنگم نمیکند
تنهایم میکند...
الهام اسلامی
چه دانی تو غم تنهایی را / علیرضا قربانی
مستم
که از بوی دهان پرنده ها
شعر می گویم
زمین مثل همیشه چرخ می زند
و روزهای تازه را
از پشت پنجره به خانه ام می اندازد
ای کوه های قدبلند!
که هیچ وقت
صدایم را به من برنگردانده اید
ای خورشیدی که سکوت کرده ای
و از تمام سمت ها می درخشی
ای باغ
باغ دور آلبالو!
که از عطر تو گردنبندی بر سینه ام دارم
من بلدم
با موهایم برای باد حرف بزنم
با چشم هایم
به اشیا گوش بدهم
و تاریکی را
با دستمالی
از شب پاک کنم
تنهایی من با شکوه است
مثل بی تابی پرنده ها
وقتی فصل ها جابه جا می شوند....
زمستان94
تنم
آغشته به برگ هاست
برگشته ام از جنگل
و تازه فهمیده ام
دوستی ام با شاخه ها به هزارسال پیش برمی گردد
ما
همدیگر را نشناخته خواهیم مرد
در سرزمینی
که غم
خیابان ها را جارو می زند
تنها چهره ی درخت ها برایم آشناست
در خانه ای با اتاق های کوچک درهم
که خاطره ها
چراغ آویزان از سقف را خاموش می کند
به انتظار باد می نشینم
که بی تابانه
برای بوسیدنم پرده ها را کنار می زند
ما همدیگر را
در آغوش نکشیده خواهیم مرد
و بعد در انبوه خاطره هایی که نداشیم
به هم خیره می مانیم
بهار 94
می آیی
از کنار لب هایت
برگ های پاییز را کنار می زنم
من گذر فصل ها را
از خطوط صورت تو می فهمم
عباس کیارستمی
بهترین مستندی که دیدم
بارها دیدم و بارها فکر کردم و بارها خواستم همه ی زندگی را رها کنم و بروم تمام کودکان جهان را در آغوش بگیرم.
دوست داشتنی های من!
برای هفته ای گذشت
هفته ای که آرام و زیبا از کنارم گذشت.
به قدرت فکر می کنم.به لحظه ای که صدا آفریده شد.امواج قدرتمند صدا.صدا.صدا.صدای باد.
صدای موج.صدای حنجره ی پرنده ها.صدای خورشید.صدای باران .صدای آتش.صدای انسان.
به صدای موسیقی فکر می کنم. به حرف هایی که اندازه ی دنیا نیستند.
به صدای انفجار گوش می کنم.به حرف هایی که همیشه سخت گفته می شوند.
روزهای عجیبی داشتم.کلمه ها قدرت داشتند.موج بودند.باد بودند.کوه بودند.
کلمه ها قدرت داشتند ،از پوست خود بیرون می آمدند، بلند می شدند و می دویدند.
هیچوقت این حس را نداشته ام.
هر شب
خواب گم شدن می بینم
در تمام چیزهای کوچکی که با تو رابطه دارند
من نقطه ام
که دیده نمی شود
میان صفحه های کتاب
صدایی که نمی شنوی
در سرود دسته جمعی شاخه ها
پشت پنجره ی اتاق
هر شب خواب قدم زدن می بینم
قدم می زنم
برای ساختمان های نیمه کاره
که هنوز سقفی ندارند
برای تیر چراغ برق
که خورشید کوچک کوچه است
شعر می خوانم
خیابان تمام می شود
شب تمام می شود
من بیدار نمی شوم
تو یک جایی
در خواب هایی که هنوز ندیده ام پنهان شده ای